حکایت یک سفارش محبت آمیز...
قهوهی مبادا... suspended coffee
این داستان شما را بیشتر از یک فنجان قهوهی در یک روز سرد زمستانی گرم
خواهد کرد...
با یکی از دوستانم وارد قهوهخانهای کوچک شدیم و سفارش دادیم...
بسمت میزمان میرفتیم که دو نفر دیگر وارد قهوهخانه شدند...
و سفارش دادند: پنجتا قهوه لطفا... دوتا برای ما و سه تا
هم قهوه مبادا...سفارششان را حساب کردند،
و دوتا قهوهشان را برداشتند و رفتند...
از دوستم پرسیدم: ماجرای این قهوههای مبادا چی بود؟
دوستم گفت: اگه کمیصبر کنی بزودی تا چند لحظه دیگه
حقیقت رو میفهمی...
ادامه داستان را در ادامه مطلب مطالعه کنید..